داستان های جذاب

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 20
بازدید کل : 3470
تعداد مطالب : 19
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1


Alternative content



هر چه خدا بخواهد

 سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می‌کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می‌گفت: هر اتفاقی که رخ می‌دهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ می‌دهد در جهت خیر و صلاح شماست!


ادامه مطلب
نويسنده: Faraz تاريخ: شنبه 23 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق و بندگی

 جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی‌یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه هنگامیکه دلباختگی او را دید و جوان را ساده و خوش قلب یافت، به او گفت: پادشاه اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده‌ی مخلص خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد.


ادامه مطلب
نويسنده: Faraz تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:بندگی,عشق,دختر,پادشاه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب